کد مطلب:314063 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:182

یا ابوالفضل اینجا کار تو است
جناب آقای شیخ محمدرضا خورشیدی چنین نقل می كنند:

حاج آقا محمدحسین مهدوی شیراوی حفظه الله تعالی استاد معظم حقیر، معلم قرآن و فرد روشن ضمیری است كه حدود چهل سال جلسات دعای كمیل، دعای ندبه و دعای سمات او، مركز تجمع عاشقان اهل بیت علیهم السلام بوده و هست، كه خداوند عالم به دست قمر بنی هاشم شفای كامل به ایشان عطا فرماید. جناب مهدوی، كه از آموزگاران پرسابقه ی شهرستان بابل است، چندین بار ماجرای زیر را برای افراد مختلف نقل كرده و حقیر نیز شنیده ام. ایشان می فرمود:

روزی در حالی كه از بازار عبور می كردم یكی از آشنایان مرا صدا زد و به من گفت: پسر فلانی، كه در كشور خارج مشغول تحصیل در دانشگاه بوده و اخیرا برای دیدار پدر و مادر و اقوام به ایران، و به شهر بابل آمده است، برایم تعریف كرد چند روز پیش به دهات اطراف بابل رفته و از نزدیك شاهد وقوع كرامتی بوده كه شرح آن از قرار زیر است:

كارگری مشغول بریدن تنه ی درخت بوده و درخت مزبور در لب پرتگاه عمیقی قرار داشته است، به گونه ای كه اگر شخصی در ته دره بود و كسی او را از لب آن پرتگاه نگاه می كرد خیلی كوچك به نظر می رسید.

از قضا كارگر غفلت می كند كه خودش روی شاخه ای قرار دارد كه مشغول بریدن آن می باشد، لذا جدا شدن شاخه از درخت همان و سقوط كارگر به ته آن دره ی عمیق همان. تنها چیزی كه از او به عنوان عكس العمل مشاهده شد، این بود كه، در حال سقوط به دره، با زبان مازندرانی صدا زد: یا اباالفضل اینجه ته كاره، یعنی یا اباالفضل اینجا كار تو است! و علی القاعده با توجه به اینكه فاصله ی لب پرتگاه با ته دره بسیار بود و به علاوه انسان در هنگام سقوط معمولا چندین معلق می خورد تا به زمین می رسد، با خود گفتیم كه لابد حالا باید بدن قطعه قطعه شده ی كارگر را از ته دره جمع كنیم. ولی وقتی از لب پرتگاه به پایین دره نگاه كردیم، با كمال تعجب دیدیم كه او روی پای خود در ته دره ایستاده و به اطراف نگاه می كند و گویی دنبال كسی با چیزی است!

به هر ترتیب طنابی آورده، یك سر آن را به داخل دره افكندیم و او طناب را به كمر



[ صفحه 463]



خود بست و ما او را به سمت بالا كشیدیم. بعد از اینكه بالا آمد، دیدیم پیوسته، حیرت زده و مرتب، به اطراف خود نگاه می كند و می گوید: آقا كو! آقا كو! آقا كو!

سؤال كردیم چه می گویی و آقا چیست؟ گفت: زمانی كه متوجه سقوط خود به اعماق دره شدم، فهمیدم فقط حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام می تواند مرا نجات دهد. لذا آقا را صدا زدم و دیگر نفهمیدم چه شد، فقط متوجه شدم كه آقایی تشریف آوردند و به راحتی مرا گرفته، آرام در ته دره روی سنگ قرار دادند و بلافاصله ناپدید و غایب گردیدند.

حقیر گوید: یا اباالفضل،



محزون و غمین و خسته ام یا عباس

دریاب كه دل شكسته ام یا عباس



ای دست بریده ات كلید هر قفل

پای علمت نشسته ام یا عباس